FanFiction kpop

FanFiction kpop
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان infinite و آدرس yeayang.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





....
جیا پشت میزش نشسته بود و داشت به لیست بچه ها نگاه میکرد که یکی از دوست خیلی صمیمیش که همکارشم میشد وارد کلاس شد(شین هینل) و گفت:جیا....
جیا با خوشحالی بهش نگاه کرد و بلند شد و بغلش کرد و گفت:...خیلی ناراحت بودم که ندیدمت....
- نفهمیدم کی اومدی....خوبی؟
- ممنون تو خوبی؟بچه های کلاست چطورن؟
- خوبم....بچه های خوبی ان....تو چی؟
- بد نیستن....
- راستی شنیدم جون جونگ کوک رو از کلاست بیرون انداختی آره؟
- آره چطور؟
- مامانشو نمیشناسی؟اون حتی مدیرو با پولش خریده....یکی از شاگردامه....فقط باهاش خوب باش..
- یعنی چی؟
- منم از این کارا خوشم نمیاد اما باید کنار بیای وگرنه به یه روز نرسیده اخراجی....
- اونی....از اینجور مدرسه ها بدم میاد
- منم....ولی چاره ای نداریم
- بیخیال بیا بریم تو مدرسه یه دوری بزنیم
- باشه....
اونا توی حیاط قدم میزدن که جیمین اونا رو دید و گفت:جونگ کوک دوستت....
جونگ کوک نگاه کرد و گفت:اون که دوست من نیست....
- خودت گفتی خوشگله
- که چی؟
- ناراحتی که جلو بچه ها ضایت کرد؟
- نمیدونم چرا ولی ناراحت نیستم
هو سوک و جیمین با هم گفتن....چی؟؟
- ناراحت نیستم
هو سوک گفت:چرا؟؟
- نمیدونم
جیمین گفت:اون دبیر تو نیست؟
- کدوم؟
- همونی که با هان سونگ سنگ نیمه....
- آهان....شین سونگ سنگ نیم؟
- آره
- دبیر زبانمونه
- من ازش خوشم میاد آدمو درک میکنه
- از کجا میشناسیش....؟!
- ما موقعی که میایم ورزش همیشه میاد کنارمون چون اون زنگ بیکاره
- ....آره باحاله
زنگ خورد و پسرا بلند شدن و به کلاس هاشون رفتن هوسوک و جیمین با هم یه کلاس بودن و جونگ کوک کلاسش با اونا فرق داشت....
هینل وارد کلاسش شد و بچه ها سلام دادن و گفت:حالتون خوبه؟
- بچه ها با هم گفتن....بله
جونگ کوک ناراحت بود هینل بهش نگاه کرد و گفت:حالت خوبه؟
اون هینل رو نگاه کرد و گفت:با منید سونگ سنگ نیم؟
- بله جونگ کوک....
- خوبم....
- باشه
- سونگ سنگ نیم
- بله
- میشه بعد کلاس باهاتون حرف بزنم؟
- باشه
هینل شروع کرد و جونگ کوک به درسش گوش کرد....
بعد کلاس همه بیرون رفتن و جونگ کوک کنار هینل اومد و گفت:شما چند سالتونه؟
- چطور؟
- 20؟21؟
- آره چطور؟
- دبیر هنری که تازه اومده چند سالشه؟
- وارد 19 شده
- چطوری دبیر شده؟
- مدرک هنر داره
- آهان....یه  خواهشی دارم
- بگو
- إم....دبیر هنر منو از کلاسش بیرون انداخت با این که دلیلشو نمیدونم اما میشه ازش بخواید منو تو کلاسش بذاره؟انگار با هم دوستین....
- درسته
- پس میشه ازش بخواید....؟
- باشه
- ممنون سونگ سنگ نیم
جونگ کوک با لبخند بیرون رفت و هینل به جیا پیام داد:*کجایی؟*
یکم بعد جواب اومد....*بیکارم شاید برم خونه*
*جون جونگ کوک رو به کلاست اضافه کن....ازم خواست بهت بگم*
*واقعا؟باشه چون تو میگی.....چشم*
*چشمت بی بلا ممنون*
جیا به حیاط رفت و جیمین و هوسوک رو دید و اونا بهش نگاه کردن و به بسکتبال بازی کردنشون ادامه دادن و جیا یکم اونا رو نگاه کرد و یکم بعد همه خسته شدن و یه گوشه نشستن....جونگ کوک کنار اونا رفت و جیمین جیا رو بهش نشون داد و جونگ کوک سرشو پایین انداخت...
جیا به طرفشون رفت و اونا  لباساشونو مرتب کردن و بلند شدن و جیا با لبخند گفت:بشینید....
هو سوک گفت:راحتیم سونگ سنگ نیم
- منو اینجوری صدا نکنید....من 2 سال از شما بزرگترم و یه معلم رسمی نیستم پس.....راحت باشید....میخواستم بگم که....یکم زود قضاوت کردم شما میتونید بیاید به کلاس هنر....
هو سوک گفت:من و جیمین باید برای بسکتبال تمرین کنیم....
جونگ کوک سریع گفت:من میام سونگ سنگ نیم
- اینجوری صدام نکن....
- پس....چی بگم؟
- هرچی دوست داشتی....فردا میبینمت....
جیا از اونا خداحافظی کرد و جیمین گفت:شنیدم دیوار های خونه رو نقاشی میکنه....اونم در حد خیلی عالی....
جیمین به جونگ کوک نگاه کرد و گفت:حواست اینجاست؟
جونگ کوک که حواسش پیش جیا بود گفت:آره
- بلند شید بریم دیگه....
اونا بلند شدن و به طرف کلاس هاشون رفتن....
....2 ساعت بعد.....
جونگ کوک به خونه رسید و گفت:من اومدم مامان
مادر جونگ کوک سریع کنارش اومد و گفت:سلام عزیزم امروز چطور بود؟
- خوب بود
- غذا میخوری؟
- بله
- غذای پسرمو آماده کنید....چه خبر؟
- خبر خاصی نیست...راستی مامان
- جانم
- میخوام اتاقمو نقاشی کنم
- خودت؟
- نه یه نقاش
- باشه به پدرت میگم
- خودم نقاش سراغ دارم
- کیه؟
- تو مدرسمونه
- باشه شمارشو بده تا باهاش تماس بگیرم
- فقط اسم منو نیارید
- باشه
جونگ کوک شماره ی جیا رو که از جیمین گرفته بود به مادرش داد و گفت:اینه
- بهش زنگ میزنم برو غذاتو بخور....
جونگ کوک رفت و مادرش با جیا تماس گرفت....
- بله
مادرش به اسم جیا که تو برگه بود نگاه کرد و گفت:خانم هان جیا....؟
- بله خودم هستم
- برای نقاشی خونه تماس گرفتم....
- برای چه جایی؟
- اتاق خواب
- چه طرحی؟
- چند لحظه....
مادر جونگ کوک دستشو رو گوشی گذاشت و کنار اون رفت و گفت:چه طرحی میخوای؟
جونگ کوک گفت:إم....گل
- طرح گل
- برای کی؟
مادر دوباره دستشو روی گوشی گذاشت و گفت:برای کی؟
جونگ کوک گفت:....امروز؟!
- امروز؟؟
- آره
- برای امروز میخواستیم
- آدرستون لطفا
مادر جونگ کوک آدرسو گفت و بعد قطع کرد و گفت:همه اطلاعاتو باید از اول میدادی پسرم
- چی شد؟
- میاد....
- ممنون مامی
- بعد غذا کمک درسیت میاد خوب درس بخون من باید برم نقاش هم بعداظهر میاد
- چشم مامی
- من میرم شرکت عزیزم
مادر جونگ کوک اونو بوسید و رفت و جونگ کوک با خودش گفت:....خسته شدم از از این همه خوندن..................


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 12 شهريور 1393برچسب:, ] [ 17:26 ] [ fereshteh ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ مخصوص داستان های کره ایه امیدوارم با نظر های قشنگتون همراهیم کنید....کپی لطفا با ذکر منبع دوستای گلم.
آرشيو مطالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 10355
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->